DivCheh's profile picture. ‏آلوده به هیچ و عضو افتخاری دسته‌ی خرچنگ‌های مردابی

دیوچه

@DivCheh

‏آلوده به هیچ و عضو افتخاری دسته‌ی خرچنگ‌های مردابی

Pinned

موسایی بودم که به نیل زد، یونسی که نهنگش خورد و ابراهیمی که بر آتش نشست در حالی که خدایش مرده بود.


در من نیروهای خودسری شروع به جنبش کرده‌اند. زبان بسته‌ها. دستشان به جایی بند نیست. پیش‌تر شکست خورده‌اند. پس‌تر هم شکست خواهند خورد. طبل‌های توخالی.


ما مجموعه‌ای از آرزوهای برباد رفته‌ایم.


دیوچه reposted

به خنده‌ای وسط بحران می‌مانی. زیبا و هراس‌آور.


گفت: چه خبر؟ گفتم: هیچ، خری زاییده، گاوی لگد زده. گفت: از جنگ چه خبر؟ گفتم: همین‌ها در هیبت آدمیزاد.


دیوچه reposted

می‌دانم که دیگر هرگز افسرده نخواهم شد و یا خوشحال. جانِ کاهیده شده‌ای روی دستم مانده که نمی‌دانم به چه کاری می‌آید؟!


این احمق به آن احمق خندید. آن احمق هم خندید. صحنه‌ای بود از لبخند دو انسان. آمال بشیریت. شادی محض. انگار که من زاده شده بودم تا رنج خویش را ببینم و لبخند غیر را. نه آن شادی و نه آن رنج هیچ‌کدام با اهمیت نبود. دیدن، مسئله‌ی خداوند است. انگار خدا می‌خواهد ما را با دیدن بگاید.


همیشه باید سطح اضطراب را در یک سوم نگه داشت. اینجا آرامش داشتن یعنی شکست.


باید برای خود کابوس دهشتناکی بسازم. آدم‌ها بلد نیستند بازی‌ام دهند.


نه آنقدر خوشحال که خنده‌ای و نه آنقدر غمگین که اشکی. ایستاده‌ در غبار. می‌آید و نمی‌رود. هیچ نمی‌رود. همیشه.


ما اینجا فقط باد می‌وزد، طوفان می‌آید، امّا هیچ چیز را با خود نمی‌برد.


یک هفته شد. نیامد.

گفت: بروم مِی بخرم برگردم. برنگشت.



گفت: بروم مِی بخرم برگردم. برنگشت.

کسی از خدا خبر دارد؟!



کسی از خدا خبر دارد؟!


من قاعده بازی را بلدم، نمی‌خواهم بازی کنم. زندگی تا سطح زنده بودن کفایتم می‌کند.


باید درخت‌ها را با خود به خانه بیاورم. همه‌ی درخت‌هایی که زبر سایه‌شان آرام گرفتی.


من اندوهگین نیستم، بلکه اندوه را دوست دارم همان‌گونه که کسی آسمان یا باران را دوست دارد.


دیوچه reposted

میان تب پدر بزرگم را صدا می‌زدم که بیاید مرا ببرد. خودم خاکش کرده بودم. نمی‌دانم شعورم باطل شده بود یا شعور پیدا کرده بودم. کسی نبود که این عروج را قضاوت کند تا بفهمم آن من واقعی کدام است، پس همه‌‌ی این عالم از بین رفت.


آدم باید چشمانش را ببندد و با افراط و شدّت در و بر آنچه که دوست دارد غرق شود.


من به خود آگاهم، می‌دانم چگونه غمگین و یا خوشحال می‌شوم، می‌دانم که چه بر من گذشته است و می‌گذرد، امّا خب دلیلی نمی‌بینم که هیچ کاری کنم.


امروز نتوانستم از میان رَنج‌های داشته یکی را انتخاب کنم. تا جهان چه زاید باز.


Loading...

Something went wrong.


Something went wrong.